شعر مست و هشیار
مست و هشیار
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
پروین اعتصامی
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمیرود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، دختر اجازه نمیدهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به باسنش بزند..... ادامه مطلب ...
ماست و خیار ناصرالدین شاهی !
می گویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفره های خوراکِ درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت می خورند را میل فرمایند.
شاه پرسید که مگر رعیت ما چه میل می کنند !؟
امیر گفت : ماست و خیار...
شاه سر آشپزباشی را صدا زد و فرمان داد برای ناهار فردا ماست و خیار درست کند...
سر آشپزباشی به تدارکات چی دستور تهیه مواد زیر را داد:
1) ماست پر چرب اعلا 6 من ...
2) خیار نازک و قلمی ورامین 2 من ...
3) گردوی مغز سفید بانه 1 کیلو ...
4) پیاز اعلای همدان 1 من ...
5) کشمش اعلا و مویزِ شاهانی بدون هسته 1 کیلو ...
6) نان مرغوب مغز دار خاش خاش دارِ دو آتیشه 3 من ...
7) نعنای باغی اعلا و سبزیهای بهاری 1 کیلو! ...
8) و ...
خلاصه مطلب این که ناصر الدین شاه قبله عالم صاحب قران بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار تناوول کردند، فرمان به یک کاسهِ اضافه داد و در حالی که ترید می فرمودند برگشت و به امیرکبیر گفت: « پدر سوخته ها ، رعایای ما چه غذاها می خورند و ما بی خبر بودیم ! هر کس نارضایتی کرد و کفرانِ نعمت، به چوب و فلک ببندینش»
چه داستان آشنایی
قلب مادر
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هرکجا بیندم از دور کند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ
مادر سنگدلت تا زنده است
شهد در کام من و تست شرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد زاینه قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه زبنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سرمنزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ
ایرج میرزا
ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭم ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ .
ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ
ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ
ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ ،
ﺷﺎﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ
ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ
ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ ....
نزدیکه عیده!
ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ
دختر 15 ساله که توسط 6 مرد شیطان صفت مرد تجاوز قرار گرفته است
شرق: کارآگاهان بعد از دریافت این شکایت تجسسهای خود را برای یافتن دختر نوجوان آغاز کردند و این در حالی بود که پدر دختر تماسی مشکوک از مردی ناشناس دریافت کرد. این مرد ناشناس به مرد میانسال گفت دخترش را ربوده است و برای آزادی او پول میخواهد. ماموران بعد از اطلاع از این ماجرا دامنه تحقیقاتشان را گسترش دادند اما ردی از آدمربایان به دست نیاوردند تا اینکه م روز ۱۹ بهمن در حالیکه توانسته بود از چنگ آدمربایان فرار کند به خانه بازگشت و از ماجرای هولناکی که برایش رخ داده بود، پرده برداشت.
دختر ۱۵ساله سپس همراه پدرش به پلیس آگاهی رفت و واقعه را برای ماموران بازگو کرد، او گفت: «صبح روز ۲۰ دی در راه رفتن به مدرسه بودم که یک خودرو نزدیکم توقف کرد و زنی سرش را از شیشه ماشین بیرون آورد و آدرسی را پرسید. برای راهنمایی کردن آن زن جلو رفتم که ناگهان مردی که سوار همان خودرو بود به طرفم حمله و با تهدید چاقو وادارم کرد سوار خودرو شوم.
»این دختر ادامه داد: «دو مرد و یک زن که مرا ربوده بودند به باغی رفتند و من را داخل یک اتاق کوچک حبس کردند و شماره پدرم را گرفتند تا از آنها باج بگیرند. در چند روزی که در آن اتاق زندانی بودم دو مرد چند بار به من تعرض کردند، در حالیکه امیدی به آزادی نداشتم یک روز فرصت مناسبی به دست آوردم و توانستم از آن باغ فرار کنم. من نمیدانستم کجا هستم و چطور میتوانم خودم را به خانهمان برسانم. برای همین از سه مرد که در آن اطراف بودم کمک خواستم. یکی از آنها وقتی حرفهایم را شنید، تصور کرد من دختر فراری هستم برای همین پیشنهاد رابطه داد ولی به او توضیح دادم درباره من اشتباه فکر میکند او هم به ظاهر قانع شد و من همراه سه مرد سوار خودرو شدم تا مرا به ایستگاه پلیس برسانند و بتوانم از ماموران کمک بگیرم اما در میان راه آنها مرا به ساختمانی نیمهکاره بردند و در آنجا همراه مردی دیگر که نگهبان ساختمان بود به من تعرض کردند.در ادامه اظهاراتش گفت: «من یک شب در آن ساختمان نیمهکاره زندانی بودم تا اینکه نگهبان ساختمان صبح روز بعد مرا در خیابان رها کرد و به سختی توانستم خودم را به خانه برسانم و ماجرا را برای خانوادهام تعریف کنم.»ماموران بعد از شنیدن اظهارات این دختر با توجه به نشانیهایی که او از آدمربایان ارایه داد، وارد عمل شدند و توانستند بعد از چند روز تحقیق هر شش مرد را که در دو مرحله این دختر را ربوده بودند، دستگیر کنند. پس از آن چون موضوع اتهام این افراد تجاوز به عنف بود، پرونده در اختیار قضات شعبه ۷۷ دادگاه کیفری استان تهران قرار گرفت. این متهمان به زودی محاکمه میشوند و از خود در برابر اتهام آدمربایی و تعرض دفاع خواهند کرد.