تاریخ ایران , ادبیات ، سیاست ، جامعه و فرهنگ
تاریخ ایران , ادبیات ، سیاست ، جامعه و فرهنگ

تاریخ ایران , ادبیات ، سیاست ، جامعه و فرهنگ

نامه عمر به یزد گرد و نامه یزدگرد ساسانی به عمر بن خطاب

(پاسخ یزدگرد به عمر قبل از حمله اعراب به ایران)

آنچه برای آگاهی دوستان ارجمند در ذیل می آید متن (ترجمه نامه عمر خلیفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی) وپاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید . عمر نزدیک ۶۰ سال و یزدگرد حدود ۲۳ سال داشته.

نامه عمر :

بنام خدامند بخشنده مهربان
از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند وملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است.از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند،بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهیبرای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند بمعنی گنگ و لال) انجام دهی با من بیعت کن.
الله اکبر ،خلیفه مسلمین ، عمربن الخطاب
 
 
پاسخ یزدگرد :
 
از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها
به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد.
از شاه پارسیان شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنای سگ شکاری و وحشی )
تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.
این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای.آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و سرگردان دربیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.
تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست.
زمانیکه ما مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردارنیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.
شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید،به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. 
حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟
تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نورخورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیمو این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد. خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر آن گذارده اید.
اما ما و شما در یک مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق رادر میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را انجام می دهید. 
چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟
آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟
یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟
شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابانگردها می خواهید به ملت ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، 
تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد دادهای؟ 
چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ 
چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟
افسوس و ای افسوس … که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیرباید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد. من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید.آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ،به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.
من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ماتجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند،به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ،آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.
من از تو می خواهم که در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن مانزدیک نشوی ، بخاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت. 
 
گردن زدن زنان در عربستان
 

شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیده ست کارکه تاج کیان را کند آرزو تفو باد بر چرخ گردان، تفو!  
( فردوسی بزرگ)


نظرات 1 + ارسال نظر
ایرج انوشیروان 1402,05,13 ساعت 10:51

خدا گر پرده بردارد ز روی کار آدم ها

چه شـادی ها خورد بر هم چه بازی ها شـود رسـوا

یکی خندد ز آبادی، یکی گرید ز بربادی

یکی از جان کند شـادی، یکی از دل کند غوغا

چه کاذب ها شـود صادق، چه صادق ها شـود کاذب

چه عابد ها شـود فاسـق، چه فاسـق ها شـود ملا

چه زشـتی ها شـود رنگین چه تلخی ها شـود شیرین

چه بالا ها رود پائین، چه سـفلی ها شـود علیا

عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمی دارد

و گرنه بر زمین افتد ز جـیب محتسـب مینا

شـبی در کنج تنهائی میان گریه خوابم برد

به بـزم قـدســــیان رفـتم ولی در عـالم رؤیــا

درخشـان محفلی دیدم چو بزم اختران روشـن

محمد(ص) همچو خورشـیدی نشـسـته اندر ان بالا

روان انبیاء با او، علی شـیر خدا با او

تمام اولیاء با او هـمه پاک و هـمه والا

ز خود رفتم در آن محفل تپیدم چون تن بسـمل

کَشـیدم ناله ای از دل زدم فـریاد واویلا

که ای فخـر رسـل احمد برون شـد رنج ما از حد

دلم دیگر به تنگ آمد ز بازی های این دنیا

زند غم بر دلم نشـتر ندارم صبر تا محشـر

بگو با عادل داور بگو با خالق یکـتا

چسـان بینم که نمرودی بسـوزاند خلیلی را

چسـان بینم که فـرعونی بپوشـاند ید بیضا

چسـان بینم که نا مردی چراغ انجمن باشـد

چسـان بینم جوانمردی بماند بیکـس و تنها

چسـان بینم بد اندیشی کند تقـلید درویشـان

چسـان بینم که ابلیسی بپوشـد خرقه ی تقوا

چسـان بینم که شـهبازی بدام عنکبوت افتد

چسـان بینم که خفاشـی کند خورشـید را اغوا

چسـان بینم که نا پاکی فریبد پاکبازان را

چسـان بینم که انسانی بخواند خوک را مولا

غریب و خانه ویرانم فـدایت این تن و جانم

مبادا نقد ایمانم رود از کف در ین سـودا

چه شـد تاثیر قرآنی چه شـد رسـم مسـلمانی

کجا شـد سـوره ی یاسـین کجا شـد آیه ی طه؟

به شـکوه چون لبم واشـد حکیم غزنه پیدا شـد

بگفتا بسـته کن دیگر دهان از شـکوه ی بیجا

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه بر انداز

که دارالملک ایمان را مجـرد بیند از غوغا

به این آلوده دامانی به این آشـفته سـامانی

مزن لاف مسـلمانی مکن بیهوده این دعوا

مسـلمان مال مسـلم را به کام شـعله نسـپارد

مسـلمان خون مسـلم را نریزد در شـب یلدا

برو خود را مسـلمان کن پس فکر قرآن کن

سـفر در کشـور جان کن که بینی جلوه ی معـنا

سـنایی رفت و پنهان شـد مرا روِا پریشـان شـد

خـیال از اوج پایان شـد فـرو افتادم از بالا

نه محفل بود، نی یاران نه غمخوار گنهکاران

ز ابــر دیده ام بـاران، فـــرو بارید بی پروا

اطاقم نیمه روشـن بود کتابی چند با من بود

گشـودم گنج حافظ را که یابم گوهـر یکتا

یقینم شـد که حالم را لسـان الغـیب میداند

که در تفسـیر احوالم بگفـت آن شـاعر دانا

" الا یا ایهـا السـاقی ادر کاسـاً و ناولها

که عشـق آسـان نمود اول ولی افتاد مشـکلها "

شـب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانـند حال ما سـبکـسـاران سـاحلها

بگفتا حافظ اکنون کمی از حال میهن گوی

که ما در گوشـهء غـربت ازو دوریم منزلها

بگفتا خامه خون گرید گر آن احوال بنویسـم

به توفان مانده کشـتی ها به آتش رفته حاصلها

ز تیغ نامسـلمانان ز سـنگِ نا جوانمردان

فتاده هـر طرف سـرها شـکسـته هر طرف دلها

بگفتم چون کند مردم، بگـفـتا خود نمیدانی؟

جرس فریاد می دارد که بر بندید محملها



شاعر: رازق فانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد