سلسله افشاریه
( تاریخ حکومت سلسله افشاریه از سال ۱۱۱۴ تا ۱۱۸۲ شمسی (۱۱۴۸ تا ۱۲۱۸ قمری) ( ۱۷۳۶ تا ۱۸۰۴ میلادی) ، مدت حکومت ۶۸ سال ، مرکز حکومت آنانمشهد.)
بنیانگذار سلسله افشاریه نادر شاه افشار بوده و نادر از طایفه کوچک قرخلو و این طایفه یکی از طوایف ایل افشار بوده است .افشارها گروهی از ترکمانان بوده اند که در زمان استیلای مغول بر ترکستان ( امروزی) از آن دیار مهاجرت نموده و در آذربایجان سکنی گزیدند و در این سرزمین بودند تا آنکه شاه اسماعیل اول صفوی آنها را کوچانده و در ابیورد خراسان ( درگز امروزی) مقیم نمود . نادر قبل از تاسیس سلسله افشاریه بعنوان سردار سپاه صفویه در خدمت شاه طهماسب دوم بوده و در زمانیکه روسها از شمال ،ترکان عثمانی از غرب و افاغنه از شرق ، ایران را مورد تاخت و تاز قرار داده بودند و سراسر ایران را بی نظمی و هرج و مرج فراگرفته بود توانست با پیروزی بر کلیه دشمنان خارجی و تسلط بر اوضاع داخلی ، نظم را به ایران برگرداند. نادر پس از تاجگذاری و تاسیس سلسله افشاریه در سال ۱۱۵۱ قمری به هند لشکر کشی نموده و پادشاه هند (محمد شاه) را که یکی از سلاطین گورکانی هند و مردی عیاش و شهوت ران بود ، شکستی فاحش داده تا جاییکه پادشاه هند دستور داد در تمام ممالک او به نام نادر سکه زده و خطبه جاری سازند و همچنین به امرا و اعیان خود دستور داد که هر کدام از جواهر و نقدینه خویش ، پیشکش قابلی تقدیم نادر نمایند، که تخت طاووس و قطعه الماس معروف کوه نور از آن جمله اند.
با تمام خدماتی که نادر شاه به مردم ایران کرده اما ایرانیان از همان ابتدای کار به دو دلیل با او صفایی نداشتند ، یکی بعلت اسرار نادر در برانداختن مذهب شیعه و ترویج مذهب تسنن و دیگر به سبباینکه نادر در محو نام و نشان صفویه و وادار نمودن مردم ایران به فراموش کردن آن خاندان و از یاد بردن آثار خیر ایشان سعی بسیار داشت .علاوه بر این مسائل عدم موفقیت نادر در دستیابی به مقاصدی چون سرکوبی مردم داغستان ( امروزی ) در سال ۱۱۵۴ قمری باعث دگرگونی در روحیه و مزاج وی شده تا جاییکه دستور داد چشمان پسر خود رضا قلی میرزا را به تهمت خیال عصیان بر پدر با کارد از حدقه درآوردند .پس از مدتی غصه کور کردن رضاقلی میرزا ، نادرشاه را آزار داده و چون از این کرده خود پشیمان گشت ،پنجاه تن از امرا را به این بهانه که چرا در روز واقعه شفاعت رضاقلی میرزا را نکردند کشت . این پادشاه که در اوایل کار شخصی کریم و بخشنده بود پس از غارت دهلی و آوردن غنایم هند دستخوش لئامت طبع و مال دوستی و خرده گیری گردید و مالیات سه ساله را که بر مردم بخشیده بود ،دوباره به سختی مطالبه کرد و هر چه بدست می آورد به قلعه ی کلات (کلات نادری) می فرستاد .از طرفیسخت کشی و غیظ و غضب نادر شاه نسبت به شهرها و زیر دستان بی اندازه و عادت زشت کورکردن از سیاست های رایج او شده بود و غالبا در اردوی او از این جماعت کور تعداد زیادی همراه بودند .این مسائل باعث شد بین روسای قزلباش و نادرشاه تولید بدگمانی شدید نماید به طوری که کم کم کار به آنجا کشید که یا نادر روسای قزلباشیه را از میان بردارد و یا آنها نادر را از بین ببرند. نادر در سال ۱۱۶۰ قمری با روسای افاغنه ای که در خدمت او بودند قرار گذاشت که قزلباشیه را نابود سازد ولی روسای قزلباش پس از اطلاع از این تصمیم ، شبانه داخل سراپرده نادری شده و او را کشتند.
چگونگی تاسیس و انقراض سلسله افشاریه :
نادر در سن طفولیت پدر خود (امامقلی) را از دست داده و با مادرش در میان ایل خود زندگی محقری داشتند . پس از آنکه به سن هجده سالگی رسید به خدمت یکی از روسای ایل افشار که حاکم ابیورد بود در آمده و دختر او را نیز به همسری گرفت و از این تاریخ به بعد بود که نادر قدم در مرحله ترقی و شهرت گذاشت. نادر پس از فوت مخدوم خود به حکومت ابیورد رسیده و شروع اهمیت نادر همزمان بود با ایامی که ملک محمود سیستانی بر خراسان استیلا داشت.ملک محمود سیستانی نادر را مامور دفع ازبکان از خراسان نمود . نادر مدتی در خدمت ملک محمود بوده ولی پس از مدتی نسبت به او طغیان نموده و به همین دلیل از خدمت ملک محمود برکنار شد. پس از این ماجرا نادر به تاخت و تاز در خراسان پرداخت و نهایتا سپاهی را برای جنگ با ملک محمود سیستانی آماده نمود. گرچه نادر در اولین جنگ از ملک محمود شکست خورد ولی در دومین جنگ بر ملک محمود پیروز شده و او را از مشهد مجبور به فرار نمود بعد از پیچیدن آوازه این پیروزی ، شاه طهماسب دوم نماینده ای به خراسان نزد نادر فرستاد و او را به خدمتگزاری خود خواند. نادر مقدم سفیر پادشاه صفوی را گرامی داشت و با دادن قول خدمتگزاری ، شاه طهماسب را به خراسان دعوت کرد. شاه طهماسب به همراه سردار سپاه خود (فتحعلی خان قاجار قوانلو) از مازندران به خراسان آمد و چون موضوع اتحاد او با نادر فاش شد جمع کثیری از طوایف و قبایل خراسان از جمله عده ای از کردان خبوشان به منظور یاری شاه طهماسب به اردوی نادر پیوستند. فتحعلی خان قاجار که شاه را مطیع و تحت الحمایه ایل خود میخواست از یاد شدن یاران غیر قاجار او که موجب تحت الشعاع قرار گرفتن قاجاریه بودند برآشفت و در سدد پریشان کردن جمعیت کردان خبوشانی افتاد و چون یکی از روسای ایشان را به بهانه ای گردن زد کردان شورش نموده و بین کردها و قاجاریه جنگ در گرفت و اتبا فتحعلی خان بسیاری از کردها را کشتند این طایفه هم به ناچار به نادر توسل جستند و نادر هم واسطه صلح شده و عفو کردها را که با فریبکاری فتحعلی خان قاجار متمرد شناخته شده بودند، از شاه طهماسب خواست. شاه ایشان را بخشید و نادر را طهماسب قلی یعنی چاکر طهماسب لقب داد. طهماسبقلی خان در ۲۲ محرم سال ۱۱۳۹ ، پس از آنکه ملک محمود از قبول اطاعت شاه طهماسب سرپیچی نمود از خبوشان عازم فتح مشهد شد و در دوم صفر آنجا را محاصره نمود . در موقع محاصره مشهد فتحعی خان که از شوکت روزافزون نادر در وحشت بود و از جان خود می ترسید به بهانه تهیه سپاه از شاه اجازه خواست که به استرآباد برگردد . شاه به این امر رضایت نداد و او و طهماسبقلی خان یکی از افراد ایل قاجار را که از فتحعلی خان کینه داشت بصورت محرمانه به قتل رییس ایل واداشتند و به این ترتیب فتحعلی خان در ۱۴ صفر ۱۱۳۹ به قتل رسید و طهماسبقلی خان به جای او سردار کل سپاه شاه طهماسب گردید. بعد از اینکه طهماسبقلی خان دو رقیب مقتدر خود یعنی فتحعلی خان قاجار و ملک محمود سیستانی را برانداخت وارد جنگ با اشرف افغان شد. اولین جنگ نادر با اشرف افغان در کنار رودخانه کوچک مهماندوست در خاک دامغان و در ربیع الاول سال ۱۱۴۲ قمری اتفاق افتاد و پس از شکست پی در پی اشرف افغان ، طهماسبقلی خان در ربیع الثانی سال ۱۱۴۲ قمری موفق شد اصفهان را فتح و پس از هفت سال افاغنه را از ایران متواری و به سلطنت اشرف افغان در اصفهان پایان دهد. طهماسبقلی خان پس از کسب قدرت به واسطه پیروزیهای زیاد در جنگ با افاغنه ، عثمانی ها و روس ها ( که به علت ضعف حکومت شاهان صفوی به نقاط مختلف ایران هجوم آورده بودند ) شاه طهماسب را جهت پادشاهی نا لایق خوانده و او را از سلطنت خلع نمود و پسر شیر خواره ی او عباس میرزا را که همان شاه عباس سوم باشد نامزد پادشاهی نمود و خود را بعنوان مقام نایب السلطنه کل ایران معرفی کرد. طهماسبقلی خان در سال ۱۱۴۸ قمری در ساحل رود ارس اردو زد و بزرگان ، کدخدایان ، قضات و ریش سفیدان سراسر ایران را به آن محل احضار نمود و با حضور سران سپاه خود و نمایندگانی که از سراسر ایران آمده بودند مجلس جشنی فراهم ساخت و در ابتدا برای نمایش قدرت و سیاست خود ، یکی دو تن از اتباع خود را به بهانه ای کشت و سپس در رابطه با سلطنت آغاز سخن نمود و چنین گفت: من آنچه لازمه ی کوشش بود کردم و ایران را از چنگ افاغنه ، ترکان عثمانی و روس ها نجات دادم. اکنون نیز شاه طهماسب و پسرش عباس میرزا هر دو در سلامت به سر میبرند هر کدام را که میخواهید به سلطنت انتخاب کنید من خیال دارم که مدتی برای استراحت گوشه گیری کنم و در خراسان در کناری به آسودگی بنشینم. حاضرین که اصل خیال او را میدانستند و مقتضای حال را نیز فهمیده بودند گفتند: جز خان افشار کسی دیگر لایق این مقام نیست. طهماسبقلی خان ابتدا نپذیرفت تا اینکه سر انجام حاضر شد مشروط به شرایطی به قبول این تکلیف رضایت دهد که یکی از این شرایط این بود که ایرانیان از عقاید گذشته خود نسبت به اهل سنت دست بردارند تا اهل سنت مذهب جعفری را مانند مذاهب اربعه تسنن و خامس آنها بشمارند. طهماسبقلی خان بعد از اینکه شرایط خود را به تصویب و تصدیق نمایندگان بلاد ایران رساند در ۲۴ شوال ۱۱۴۸ قمری(که در آن زمان ۱۲ روز مانده به نوروز بود ) تاج سلطنت بر سر گذاشته و با منقرض نمودن سلسله صفویه ، سلسله افشاریه را بنیانگذاری نمود. در خصوص چگونگی انقراض سلسله افشاریه باید گفت که پس از انتشار خبر کشته شدن نادرشاه در سال ۱۱۶۰ قمری، علیقلی خان( برادر زاده نادر) که از طرف نادر در حکومت هرات منصوب بود ، با عجله به مشهد آمد و برجمیع شاهزادگان خاندان خو دست یافت و رضاقلی میرزای نابینا ، نصراله میرزا ،امامقلی میرزا و سایر شاهزادگان را کشت و فقط شاهرخ میرزا ( پسر رضاقلی میرزا ) را زنده گذاشته و او را پنهان کرد ولی خبر قتل او را نیز انتشار داد و هدفش این بود که اگر کار سلطنتش نگیرد شاهرخ را به پادشاهی برساند و خود به نام او زمامدار شود و اگر در تصاحب سلطنت موفق شد او را هم به قتل برساند .علیقلی خان در مشهد با لقب علی شاه ( عادل شاه) به جای عموی خود بر تخت سلطنت نشست و برادر کوچکتر خود ابراهیم خان را مامور اصفهان نمود . ابراهیم خان سال بعد خود را در اصفهان ابراهیم شاه خواند و مدعی برادر شد و در جنگی که در خاک زنجان بین این دو حریف درگرفت علی شاه مغلوب و دستگیر شد و به دستور برادر کور گردید . ابراهیم شاه پس از این توفیق ، شاهرخ را از مشهد فرا خواند تا سلطنت را به نام او گرداند . مردم مشهد این دعوت را حیله دانسته و خودشان شاهرخ را در مشهد پادشاه خواندند.ابراهیم شاه در سال ۱۱۶۲ قمری در قم به دست هواخواهان شاهرخ شاه ، کور شد و به همراه برادری که به دستور خود او کور شده بود(علی شاه) به نزد شاهرخ در مشهد برده شده و کشته شدند و دیگر از شاهزادگان نادری رقیبی برای شاهرخ باقی نماند ولی میر سید محمد متولی (نوه ی دختری شاه سلیمان صفوی) که پس از قتل نادرشاه در سال ۱۱۶۰، از طرف علی شاه به صدارت و تولیت آستانه قدس رسیده بود و سلطنت ایران را حق صفویه میدانست ، شاهرخ را دستگیر و او را کور نمود و خود بنام شاه سلیمان ثانی در مشهد به پادشاهی نشست .مردم مشهد این پادشاه را نیز پس از چهل روز کور کردند و باز شاهرخ نابینا را بر خود سلطان شناختند و شاهرخ به همین حال در مشهد اسمی از سلطنت داشت تا اینکه در سال ۱۲۱۰ قمری وفات یافت و پسرش نادر میرزا جای او را گرفت و سرانجام این نادر میرزا را فتحعلی شاه قاجار در سال ۱۲۱۸ قمری از خراسان برانداخت و سلسله افشاریه به این ترتیب به کلی منقرض شد.